دل نوشته
دل نوشته وقتی برای همدمی با این آدم ها ساخته نشده بودم… وقتی صادق هدایت بوف کور رو اولین بار در صد نسخه در هند چاپ کرد شاید اونم حال من رو داشت و فکر می کرد توی این دنیای چند میلیارد نفری بیش از صد نَفَر آدم نیستند که افکار اونو دوست داشته باشند
دل نوشته
وقتی برای همدمی با این آدم ها ساخته نشده بودم…
وقتی صادق هدایت بوف کور رو اولین بار در صد نسخه در هند چاپ کرد شاید اونم حال من رو داشت و فکر می کرد توی این دنیای چند میلیارد نفری بیش از صد نَفَر آدم نیستند که افکار اونو دوست داشته باشند و نوشته هاشو قبول داشته باشند…
گاهی فکر می کنم توی جمع این آدم های عجیب و غریب و بی ثبات چی می خوام؟! وقتی من یه شاعر تنهام که فقط با کتاب هام و شعرهام دلخوشم
که اشتباها یه روز عصر توپم افتاده توی حیاط همسایه به نام سیاست!
وقتی هنوز عصرها مادرم رو از پشت پنجره می بینم که با دقت تکه های نان را برای پرنده های گرسنه ی توی حیاط خورد میکنه…و نعلبکی کوچک رو با دقت می شوره و آب می کنه برای گنجشک ها…
من چی می خوام؟! وسط اینهمه آدم سیاسی یا بهتره بگم سیاست زده…!
هیچکس نمی دونه تاریخ دقیق اون عصر لعنتی رو که توپ پلاستیکی یه نوجوون پر انرژی و صادق…که افتاد تو حیاط همسایه که اسمش سیاست بود!
از اون روز به بعد حشر و نشر با سیاسیونی که
خودشون هم نمی دونستن از دنیا و آدمهاش چی می خوان…منو هر روز از شعرهام و دلمشغولی هام دور و دورتر کرد
شعرهام طفلکی ها بغض کرده بودند تو اون عصر
لعنتی …
چقدر دوست دارم دوباره زیر اون بید مجنون مدرسه داریوش محمدی که باد اونو تا سر حد شکستن پیچ و تاب می داد اما اون به عشق کلاغی که بالای سرش
لونه داشت…تحمل می کرد قدم بزنم
سینوزیتی که سال ها ازش رنج می برم حاصل ساعت ها زیر باران قدم زدن دوران کودکی و نوجوانیم هست…وقتی حتی صدای زوزه ی دهشتناک باد همه ی مردم رو به خونه می کشوند من ساعت ها زیر باران می نشستم و “چتر” تنها وسیله ای بود که ازش متنفر بودم چون منو از باران جدا می کرد و هرگز و تا به امروز هم چتر نخریدم!
حالا سال ها از اون روزها می گذره
و تنها عایدی من از وفاداری هام و ایستادگی هام پای آدم هایی که…جای زخم یه سیلی هست که از بهترین رفیقم به یادگار مونده و کینه ای که با هفت آب هم شسته نمیشه…!
و اون آدم عشایری درونم که حاصل زندگی ایلیاتی نیاکانم هست و دائم فریاد می زنه…جای زخم رو فقط با خون می شورند…
و غزل هایی که سال هاست با من قهرند…
و کتاب شعرهام که خاک گرفته اند و دفتر خاطراتم که غریبانه گوشه ی طاقچه خاک می خوره…
و عکس دو نفره با یغما…و غزلی که به یادگار گوشه ی عکس به یادگار مونده…
من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبر و سنگ گرانیت می رسد
هر روز به قتل می رسم و شعر من فقط
به انتشار شعله کبریت می رسد…
١۶ آبان٩٧ / #بابک_طهماسبی
برچسب ها :بابک طهماسبی ، دل نوشته ، روزنامه نیوز ، شعرهایم
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰